
پائیز آمد
پاییز آمد در میان درختان؛ لانه کرده کبوتر
از تراوش باران میگریزد!
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند!

با امید بهاران می روم به گلستان؛
همچو عطر اقاقی؛ لابلای درختان می نشینم!
باشد روزی، به امید بهاران؛ روی دامن صحرا لاله روید!
شعر هستی بر لبانم جاری؛ پُرتوانم آری!
می روم در کوه و دشت و صحرا!
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، مینوردم!

بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان؛
شعر هستی بر لب
جان نهاده برکف؛ جان انسانها را؛ در نوردم!

راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، مینوردم!
در کوهستان یا کویر تشنه، یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پراُمیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن؛ رفتن و پیوستن، از کژی بگسستن...
«جان فدا کردن در راه حق است».

طبقه بندی: هنری،
برچسب ها: پائیز آمد، شعر پائیز آمد، کوه، طبیعت بروجرد، پائیز بروجرد، فرهاد داودوندی، پائیز،